پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام عشق موتورسواری

به نام خدا ١- تهران-خونه ی پدری من. پرهام با عینکی که دایی اش  بهش هدیه داده! ژست رو داری؟ 2- پارک نزدیک خونه ی خاله لیلا-مامان سارا و علی- پرهام سوار موتور! هر چی بهش می گفتم بسه بیا بریم خونه ناهار بخوریم دیگه هوا خیلی گرم شده ول کن معامله نبود و بعد برگشت و گفت: من عیشق موتور سبای!!! 3- امروز 28 خرداد ماه با پرهام رفتیم مهد کودک سحرناز نزدیک خونه مون. اسمش رو توی کلاس بازی های آبی نوشتم. امروز روز اولش بود به همه ی بچه ها حسابی خوش گذشت!   ...
28 خرداد 1391

پرهام در تهران!

به نام خدا 1- تهران- خونه ی خاله ی پرهام- مامان ارمیا. ارمیا درحال هل دادن سه چرخه ای که پرهام سوار بر اونه! 2- پرهام و عروسک پنگولی که برای دایی سربازشه! دایی گفته بود کسی حق نداره به پنگول من دست بزنه ولی مامانی در مقابل اصرارهای پرهام که گردنش رو کج می کرد و می گفت: یه ذیه! یه ذیه!(یعنی یه ذره!) دلش نیومد و کوتاه اومد! پرهام داشت به پنگول می گفت: پنگول دوچرخه سبای! بیریم پاندا ماشین کنتلنگ سبای!( ترجمه: پنگول! دوچرخه سوار شو تا ببرمت کلوپ پاندا ماشین کنترلی سوار بشی!) 3- بعد از این که پنگول بیچاره به سختی سوار اون دوچرخه شد دیگه فرصت داشت بخوابه! اونهم به این دلیل که آقا پرهام خوابش می اومد! پرهام که خوابید عروسک رو گذاشتی...
23 خرداد 1391

پرهام سومبولنگی!!!

به نام خدا ١- پرهام هم مثل همه ی پسربچه ها عاشق رانندگیه. نکته ی قابل توجه در این عکس اینه که از دسته کلید من-کلیدهای خونه- به عنوان سوییچ ماشین استفاده کرده! 2- ما 2 هفته ای با پرهام-من و پرهام!- رفته بودیم تهران!   3- این یه عکس از پرهام توی قطاره. جای شما خالی بهمون خوش گذشت! فکر می کردم با بچه سخت باشه ولی به لطف خدا نبود. یه اتفاق جالبی هم توی قطار افتاد! 4 تا خانوم هندی پشت سر ما نشسته بودند-(قطار ما پردیس بود. توی این جور قطارها صندلی ها شبیه اتوبوس یا هواپیما اند)- پرهام گاهی سری بهشون می زد و اونها سربه سرش می گذاشتند. متوجه شدم که پرهام با دقت خاصی به سر و وضع و حرف زدنشون توجه داره. مثلا از من خواست بهش انگشت...
21 خرداد 1391

مرور خبرها

به نام خدا سلام. بعد از چد وقت دوباره فرصتی پیدا کردم تا اینجا چیزی بنویسم.خلاصه ای از اتفاقات: 1- پرهام یک ماه قبل به همراه من! مسموم شد و طفلی حسابی اذیت شد. مسمومیت ما ناشی از خوردن اشترودل بود! 2- روزی که پرهام رو برده بودم پیش پزشک و امپولی هم بهش زدند! به دلیل نداشتن فرصت با هم رفتیم اداره ی اموزش و پرورش ناحیه 1 مشهد. تمام مدتی که اونجا بودیم به پرهام به توصیه ی دکترش فقط آب و نوشابه دادم! توی عکس پایینی شما پرهام رو می بینید که به طرز خنده داری خودش رو به کیف سامسونت آقایی که در سمت چپ تصویرند نزدیک کرده! کاش می شد فیلم بگیرم. اول خودش رو آروم اروم به کیف نزدیک کرد! آقاهه متوجه شد و خنده اش گرفت و خودش رو زد به اون راه! پرهام ه...
18 خرداد 1391
1